همهمان خوب میدانیم که سینما با فقدان فیلمنامه مواجه است. گویی همهی قصهها قبلا ساخته شدهاند و دیگر داستان تازهای برای ارائه باقی نمانده است. این مشکل اما برای هالیوود قدری پیچیدهتر است. کمبود فیلمنامه آنها را از دوران طلاییشان دور کرده و سینمای دیگر کشورها گوی سبقت را از آنها ربوده است. فیلمهای گونهی براساس واقعیت و بیوگرافی حاصل چنین فضای تاریکی در سینماست. تهیهکنندگان در عصر کمبود قصه رو به رمانها، بیوگرافیها و داستانهای واقعی آوردهاند. روایتهایی که مخاطب دوستشان دارد و نسبت به دیدن فیلمشان کنجکاو است.
البته ساخت چنین فیلمهایی شبیه راه رفتن روی لبهی چاقو است. اگر بخت با تهیهکنندگان و فیلمسازان یار باشد و فیلم خوب از آب درآید، اثر با استقبال همهی طیفهای هنری روبهرو خواهد شد اما اگر فیلم دلچسبی از آب درنیاید، تهیهکنندگان علاوهبر تحمل سروصدای مخاطب سینما باید انتقادات طرفدارن کتابها و شخصیتهایی که فیلم طبق زندگیشان ساخته شده است را هم تحمل کنند. فیلم بازگشت به سیاهی اثری زندگینامهای دربارهی ایمی واینهاوس است. خوانندهای بسیار مشهور که در یک شب برندهی چندین جایزه گرمی شد. با وجود انبوه فیلمهای بیوگرافی این سالها که هیچدام نتوانستند توجه مخاطب را به خود جلب کنند این فیلم نیز کماکان شبیه همهی آنها عمل میکند و برای تماشاگر چندان تأثیرگذار نخواهد بود.
در ادامه داستان فیلم لو میرود
این اولینبار نیست که فیلمی دربارهی ایمی واینهاوس ساخته میشود. در سال ۲۰۱۵ مستندی با نام Amy و به کارگردانی آصف کاپادیا ساخته شد که توانست جایزه اسکار بهترین فیلم مستند را بهدست آورد. مستند امی توجه منتقدان را به خود جلب کرد و در مقابل بودجهی ۳ میلیون دلاری خود توانست ۲۴ میلیون دلار بفروشد. این مستند نگاهی صمیمانه و تراژیک به امی واینهاوس ترانهسرا و خوانندهی جاز و سول دارد و به مضامین متعددی مثل شهرت، اعتیاد، خانواده و عشق میپردازد. این فیلم اثری خاص و ناب دربارهی این نابغهی موسیقی است که از صدها مصاحبه، فیلم و ترانههای پخشنشدهی این خواننده استفاده میکند.
بازگشت به سیاهی، اثری است که تنها برای یکبار قابل دیدن است، چراکه نمیتواند شخصیت امی واینهاوس بهخوبی را زیر نظر بگیرد
در جایگاه مقایسه بین دو اثری که دربارهی امی واینهاوس ساخته شده است، بدون شک مستند آصف کاپادیا، فیلمی قویتر و قابل بحثتر است. در این مستند زوایای زندگی این شخصیت بهشیوهای عمیق و جذاب بهتصویر کشیده میشود و مخاطب میتواند ارتباط عمیقتری با امی برقرار کند. حال بهسراغ بازگشت به سیاهی میرویم، فیلمی که نامش از یکی از قطعات پرطرفدار امی گرفته شده است. در این فیلم زندگی این خواننده از زمان قبل از شهرتاش تا وقتی که جایزه امی را میبرد و در مرکز بازپروری بستری میشود، بهتصویر کشیده شده است.
بازگشت به سیاهی، اثری است که تنها برای یکبار قابل دیدن است، چراکه نمیتواند شخصیت امی واینهاوس را بهخوبی زیر نظر بگیرد. مستند امی منبع خوبی است برای اینکه بدانیم در زندگی این نابغهی موسیقی چه اتفاقاتی رخ داده و چقدر این فیلم به نمایش واقعیات زندگی او وفادار است. بازگشت به سیاهی تنها به ایدههای ابتدایی فیلم بسنده میکند و دیگر وارد عمقشان نمیشود و بدون پرداخت رهایشان میکند. از پدر امی میچل شروع میکنیم. او طبق مصاحبهها و فیلمهای بجا مانده از امی نسبت به دخترش رویهای دلسوزانه نداشته است.
درواقع این فیلم به ذات شخصیتی میچ وفادار نیست و او را تحریف میکند. فیلمساز گویی قصداش بر این بوده است که تنها نامی از پدر امی به میان بیاورد. خانواده امی واینهاوس در واقعیت او را رها کرده بودند و به نیازهایش توجهی نشان نمیدادند. فیلم باتوجهبه این حقیقت به ذات زندگی امی وارد نمیشود، تاثیرات مشکلات خانوادگیاش بر زندگی و اعتیاد او را نشان نمیدهد و از این مسئلهی دراماتیک و تأثیرگذار چشمپوشی میکند. در فیلمهای بیوگرافی و براساس واقعیت قاعدهاش بر این است که فیلمساز تنها زمانی باید دست به حذف واقعیات و روایات منبع اصلی بزند که آن رویدادها برای فیلم دراماتیک نباشد اما کشمکشهای امی با خانوادهاش آنقدری دراماتیک هستند که کارگردان میتوانست در بازگشت به سیاهی از آنها استفاده کند.
مشکل اساسی فیلم عدمپرداخت روحیات و کشمکشهای زندگی شخصی زندگی ایمی واینهاوس است
مشکل اساسی فیلم عدمپرداخت روحیات و کشمکشهای زندگی شخصی زندگی ایمی واینهاوس است. از همان ابتدای فیلم، مخاطب اصلا فکرش را نمیکند که امی شخصیت مشهوری باشد و بهعنوان یک نابغه در دنیای موسیقی قرار است شناخته شود. کارگردان با او همانند یک آدم عادی رفتار میکند و تصورش بر این است که قصهای عادی در دست ساخت دارد. طبق مستندات به جا مانده از زندگی امی همسر او یعنی بلیک نقش بسزایی در اعتیاد او به مواد مخدر داشته است. اما چنین چیزی در بازگشت به سیاهی چندان به چشم نمیآید و بلیک همانند پدر و مادر امی تاثیر کمرنگی را از خود در زندگی این خواننده نشان میدهد.
به اجراهای امی واینهاوس میرسیم. کارگردانی و طراحی کنسرتها و نوع خوانندگی این کارکتر برای شخصیتی مثل امی چندان دلچسب و تأثیرگذار نیست. این اجراها نمیتواند یادآور شخصیت امی باشد، بههمین دلیل تاثیرگذاری چندانی روی مخاطب ندارد. ایمی واینهاوس در یک شب برندهی پنج جایزه از گرمی میشود، اتفاقی که از دید فیلمساز چندان قابل اعتنا نیست؛ چراکه او توجه دراماتیکی به این رویداد نشان نمیدهد. فیلمهایی که دربارهی شخصیتهای مشهوری مثل یک خواننده ساخته میشوند، موسیقی نهتنها بخشی از فرم آن روایت است بلکه جزئی از محتوا نیز محسوب میشود. بازگشت به سیاهی اما از توجه به موسیقی و اجراهای ایمی غافل مانده است.
بازگشت به سیاهی فیلم خوبی نیست. چراکه نه میتواند تماشاگرش را با شخصیت ایمی آشنا کند و نه میتواند به او بفهماند که چرا واینهاوس را نابغه خطاب میکردند. فیلم بازگشت به سیاهی اثری است که در ذات خود نیازمند به کشمکشهای درونی است. اینکه چگونه میشود که ایمی خودش را نابود میکند و وارد مسیری تاریک میشود؟ چه اتفاقاتی رخ میدهد که این خواننده دیگر تسلطی بر خود ندارد و تبدیل به یک آدم پرخاشگر میشود؟ اینها همه سوالاتی هستند که در انتها بدون پاسخ میمانند، چراکه روایت این کشمکشها و تنشها را برای تماشاگر بسط نمیدهد و بدون توضیح خاصی رهایشان میکند.
در جایی از فیلم ایمی میگوید که هیچگاه برای شهرت ترانه ننوشته است. او میخواند و مینویسد چراکه به جز موسیقی نمیداند چه کار دیگری انجام دهد. درواقع او برای آرامش خود رو به سمت هنری آورد که در انتها مقدمات نابودیاش را فراهم کرد. این شیفتگی درونی او نیز نسبت به هنر همانند مسیر نابودیاش جز قسمتی از همان کشمکشهای درونی است که باید فیلمساز به آن نزدیک میشد و بسطاش میداد. فیلم بازگشت به سیاهی اثری شکستخورده در گونهی بیوگرافی است، چراکه هیچ مسیر مشخصی برای پرداخت شخصیتاش ندارد و جهانبینی خود را نسبت به دنیا و زندگی قهرماناش مشخص نمیکند.
-