شاه آرتور فیلمی حالخوبکن است که براساس داستانی واقعی ساخته شده است. در سال ۲۰۱۶ کتابی با عنوان آرتور: سگی که برای یافتن خانه از جنگل عبور کرد منتشر شد. در این کتاب غیرداستانی میکائیل لیندنورد ورزشکار سوئدی داستان واقعی آشناییاش با یک سگ ولگرد را طی مسابقات طاقتفرسایی در جنگلهای اکوادور شرح میدهد. چند سال بعد کمپانی پارامونت امتیاز این کتاب را خرید و مارک والبرگ را بهعنوان تهیهکننده و بازیگر نقش میکائیل لیندنورد استخدام کرد. شاه آرتور که براساس این کتاب ساخته شده است، روایتگر دوستی لیندنورد با این سگ است که صدها مایل را میدود تا به گروه این ورزشکار برسد.
شاه آرتور برخلاف بیشتر فیلمهای براساس واقعیت هم روحیهی دراماتیکگونهی خودش را حفظ میکند و هم اینکه ریتمی جذاب و قابل قبول دارد. هنگام تماشای این فیلم اگر از قبل ندانید که همهی این قصه براساس داستانی واقعی نوشته شده است، هیچگاه به اقتباسی بودن آن پی نخواهید برد. همهی آنچه که در این فیلم رخ میدهد، جذاب و دلنشین است و همهی اتفاقاتش گویی متعلق به ذهن نویسنده است. شاه آرتور فارغ از ضعفهای کوچکاش فیلمی سرگرمکننده و امیدبخش است و برای دوستداران حیوانات میتواند بسیار تماشایی باشد.
در ادامه داستان فیلم لو میرود
فیلم با پلانهایی از یک مسابقه آغاز میشود، جائی که مایک بخاطر خودخواهی قایقهای گروه را به گل مینشاند. عکسی از رفتار او در فضای مجازی منتشر میشود و فیلم به چند سال بعد میرود. حالا مایک صاحب یک خانواده است و دلش میخواهد دوباره به مسابقات بازگردد. اما مشکلی که در این میان وجود دارد این است که او در آخرین مسابقهاش همه را ناامید کرده است و دیگر هیچ شرکتی حاضر نیست بهعنوان اسپانسر او را حمایت کند. فیلمساز با روی آوردن به این مسیر مشخص میکند که اثر پایبند به رویهی سنتی فیلمهای انگیزشی است و میخواهد کهنالگوی همیشگی قهرمانان زمینخورده را اجرا کند.
مایک گروه خود را دوباره تشکیل میدهد و برای پیدا کردن اسپانسر همه جا را میگردد. درنهایت او شبیه همهی قهرمانان زمینخوردهی سینمایی در لحظهی آخر حرفهای تاثیرگذاری میزند و موفق میشود که توجه تعدادی سرمایهگذار را به خود جلب کند. مایک حالا دیگر گروه خود را دارد و باید چند روز قبل از مسابقات خودش را به دومینیکن برساند. او تصمیم گرفته در آخرین مسابقهی زندگیاش پیروز به خانه بازگردد و گذشتهاش را جبران کند. همزمان با سکانسهای مربوط به مایک و گروهاش، سگی نیز در خیابانهای دومینیکن پرسه میزند و مورد آزار قرار میگیرد.
با شروع مسابقه فیلم رسما وارد مجرای درام میشود. شاه آرتور از اینجا به بعد ایدههای ورزشی خود را تقویت میکند و هدف اصلیاش را پیش میگیرد. مایک با بازگشت به این مسابقات سعی دارد اشتباهات گذشته را جبران کند و مسیر قهرمانانهی خودش را بپیماید. او دیگر شبیه چند سال پیشاش نیست، با فکر جلو میرود و با همفکری دیگر همتیمیهایش تصمیم میگیرد. او حالا از مکان امن خود بیرون آمده است و برای رسیدن به قهرمانی مسیری کهنالگویانه را میپیماید. مایک میخواهد قهرمان باشد، برای همین تمام پسانداز زندگیاش را خرج میکند تا به خواستهاش برسد.
همتیمیهای مایک هرکدام برای هدفی عازم این مسابقات شدهاند. یکیشان با وجود زانوهای دردناکاش از صخره بالا میرود تا همچنان ثابت کند میتواند یک قهرمان باشد و دیگری نیز برای جمع کردن فالور و لایک در فضای مجازی وسط زمین و آسمان با یک دوچرخه هوار میکشد و خودنمایی میکند. اما در این میان هدف الیویا با همه فرق دارد. هدفی که یکی از مسائل مهم فیلم را پرداخت میکند. شاه آرتور در پس روایت ماجراجویانهاش به ایدهی پاسداری از خانواده وفادار است. هلن و الیویا دو کارکتر مهمی هستند که عمق معناداری به فیلم میبخشند. شخصیت هلن شاید از دید تماشاگر کنش خاصی را رقم نزد اما از دید اسطورهای و کهنالگویانه سرشار از اکت است.
هلن همچون زنی باستانی در هیئت کهنالگوی دیمیتر، در خانه میماند، همانجا ریشه میزند تا مایک بازگردد. او بخاطر مادرشدن دیگر نمیدود، از مسابقات دست میکشد و هویت خودش را در رابطه با همسر و فرزندش پیدا میکند. او همچنین با حمایتهای مالیاش از مایک این کهنالگو را بهطرز دقیقی اجرا میکند و همهی خودش را بخاطر خانواده به فراموشی میسپارد. الیویا نیز در پی حمایت از خانوادهاش است. پدرش به سرطان مبتلاست و وقت زیادی ندارد. او برای اینکه پدرش را خوشحال کند پا به دومینیکن گذاشته است و قصد دارد پیروزمندانه به خانه بازگردد. این کارکتر در قالب دو کهنالگوی آتنا و آرتمیس جای میگیرد. او از خانه بیرون میزند و در دنیای خشن طبیعت غرق میشود. هدف الیویا نیز شبیه به هلن نگهداری از خانوادهاش است اما آرکیتایپها مسیرهای متفاوتی را برای این دو کارکتر خلق میکنند. زنها در این فیلم قهرمانان قدرتمندی هستند که کنشهایشان هماندازهی قهرمان قصه ارزشمند و عمیق است. هلن و الیویا هر دویشان دست به کارهایی میزنند که اگر ارزششان به اندازهی کنشهای مایک دراماتیک نباشد کمتر نیز نیست.
شاه آرتور، از لحاظ پرداخت ضدقهرمانهایش قدری ضعیف عمل میکند. اولین ضدقهرمان این فیلم نیمهی تاریک مایک است. او باید با خود یکدندهاش مقابله کند. خودی که باعث آخرین باختاش در مسابقهی قبلی شده بود. حال فیلمساز در بهتصویر کشیدن نیمهی تاریک قهرماناش تعلل میکند و در بهراه انداختن مبارزهای میان مایک خودسر و مایک جدید ضعیف ظاهر میشود. از طرفی دیگر نیز بعد از مایک طبیعت دومین ضدقهرمان قدرتمند برای این گروه است. ضدقهرمانی با کشمکشهای بیرونی که لجبازیاش میتواند به قیمت جان گروه مایک تمام شود.
و اما به اصلیترین موضوع فیلم میرسیم، مسئلهای که شاه آرتور برای آن ساخته شده است. شاه آرتور اسمی است که مایک برای دوست جدیداش انتخاب میکند، دوستی که گویی مایلها را پرواز کرده است تا به مایک و گروهاش برسد. فیلم در ستایش دوستی میان انسان و حیوان ساخته شده است. بواسطهی رابطهای که میان مایک و آرتور خلق میشود، فیلم ایدههای ملودرام جذابی به خود میگیرد و تنشها و تعلیقهای اثر حول نجات آرتور از زخمهایی که به تن دارد شکل میگیرد. آرتور مسافت زیادی را دویده تا به کسی برسد که چند عدد کوفته را مهماناش بوده است.
بعضی از فیلمها تنها برای این ساخته میشوند که مخاطب را در جهانی خاص و تکاندهنده غرق کنند. شاه آرتور نیز جز همین دسته از فیلمها است. فارغ از اینکه آیا این فیلم ضدقهرمان قدرتمندی دارد و یا اینکه مایک چگونه به مصاف مبارزه با طبیعت و خودش میرود، فیلم برای حیوانات و رابطهی آنها با انسانها ساخته شده است. حال باید این سوال را از خود بپرسیم و ببینیم که آیا فیلم توانسته است احساسات مخاطب را نسبت حیوانات بیپناه جریحهدار کند و آنها را موجودات لایق محبت و شکنندهای نشان دهد که نیاز به حمایت و سرپرستی دارند؟ پاسخ این سوال بله است. فیلمساز از همان ابتدا میداند که بهدنبال چیست. درنهایت شاه آرتور تبدیل به اثری تکاندهنده میشود، فیلمی که با وجود اینکه با پایان خوشی همراه است اما یک غم درونی مخاطب را حین تماشای آن رها نمیکند، چراکه میداند دیگر حیوانات به اندازهی آرتور خوششانس نیستند.
-