هالیوود در زمانه‌ی اتمام قصه‌ها و روایت‌ها مسیر دنباله‌سازی‌ها و بازسازی‌ها را پیش گرفته است. علاقه‌ی شدید هالیوود به میراث گذشته‌ی خود بدون شک سینما را به خطر می‌اندازد. حاصل تکیه بر فیلم‌های گذشته چیزی جز خراب شدن نوستالژی‌ها و خاطرات مخاطب نیست. فیلم گردبادها به کارگردانی لی ایزاک چانگ یکی از راه‌اندازی‌های دوباره‌ی هالیوود است که باتوجه‌به ساختار و خط داستانی فیلم گردباد (۱۹۹۶) به کارگردانی یان ده بونت داستان تازه‌ای را برای مخاطب تعریف می‌کند. چانگ برای فیلم گردبادهای خودش مسیری شخصی را دارد و چندان دلش نمی‌خواهد که وابسته به فیلم پرفروش ده بونت باشد.

اما با اینحال فیلمساز سعی کرده است که در جاهایی به اثر ده بونت ادای احترام کند تا تماشاگر نوستالژی‌پسند از تماشای این اشتراکات لذت ببرد. کارکتر کیت و تیلر، برخی پلان‌های متعلق به خرابی‌ گردبادها و حس از دست دادن، همه‌وهمه ما را به یاد فیلم گردباد دهه‌ی نود می‌اندازد. با وجود این ارجاعات و ادای احترام‌ها فیلم گردبادها نمی‌تواند اثری چندان لذت‌بخش جلوه کند. چراکه فیلمساز از پتانسیل وحشت‌زایی گردباد استفاده نمی‌کند و نمی‌تواند همانند اثر ده بونت یک فاجعه‌ی زیستی را دراماتیک به‌تصویر بکشد. شاید اگر ایزاک چانگ به‌جای ساخت این فیلم با حال‌هوای دهه‌ی ۹۰ دست به ساخت یک دنباله‌ی تمام‌وکمال می‌زد می‌توانست نتیجه‌ی بهتری را بگیرد.

 

9

 

در ادامه داستان فیلم لو می‌رود

 

فیلم گردبادها با یک روایت پرتعلیق شروع می‌شود. کیت گروه‌اش را از خواب بیدار می‌کند، برای یوتیوب مصاحبه می‌گیرد و بشکه‌هایی که محتوی یک سری مواد شیمیایی بی‌خطر هستند را برای فرستادن به درون گردباد آماده می‌کند. او و گروه‌اش برای کنترل گردبادها قصد دارند تا بشکه‌های محتوی مواد درون پوشک را به هوا بفرستند. همه چیز خوب پیش می‌رود تا اینکه اتفاقات ناخوشایندی رخ می‌دهد و مخاطب به ۵ سال بعد می‌رود. جائی که قرار است فیلم درام خود را آغاز کند و قهرمان قصه وارد مسیر اصلی‌اش شود. کیت حالا در مرکز هواشناسی کار می‌کند و دیگر به‌دنبال گردبادها نیست.

گردبادها اثری تکراری با شخصیت‌هایی تیپیکال است که نمی‌توانند متفاوت از کارکترهای آثار ماجراجویانه عمل کنند

فیلم گردبادها اثری شخصیت‌محور است که حول کارکتر کیت می‌چرخد. فیلم ایده‌ی خوبی دارد و سروکارش با تغییرات اقلیمی و بلایای طبیعی است. یک فکر ابتدایی اولیه‌ی جهان‌شمول که می‌تواند برای هرکسی در هر کجای کره‌ی زمین جذاب باشد. اما این جذابیت در همین‌جا به پایان می‌رسد و ما اگر بخواهیم از لحاظ پرداختی به فیلم نگاه کنیم، گردبادها اثری تکراری با شخصیت‌هایی تیپیکال است که نمی‌توانند متفاوت از کارکترهای آثار ماجراجویانه عمل کنند. درواقع شما به محض اینکه وارد درام می‌شوید، می‌توانید تا انتهای قصه را حدس بزنید. فرمول و رویه‌ی فیلم تکراری است و چیزی برای کشف وجود ندارد.

کیت بعد از اینکه پروژه‌اش با شکست مواجه می‌شود، شبیه همه‌ی قهرمانان شکست‌خورده به گوشه‌ای پناه می‌برد و ارتباط‌اش را با زندگی قبلی خود قطع می‌کند. او به نیویورک می‌آید تا بتواند عذاب وجدان‌اش را قدری تعدیل ببخشد. اما به یکباره این آرامش قبل از طوفان بهم می‌ریزد و یکی از دوستان‌اش به ملاقات او می‌آید تا دوباره به‌دنبال گردبادها بروند. جاوی و گذشته‌ی مشترکشان همچون حادثه‌ی محرکی کیت را باز هم به درون گردبادها می‌کشاند و سفر قهرمان قصه شکل می‌گیرد. فیلم از اینجا به بعد ایده‌اش را روی کشمکش‌های درونی و بیرونی پیرامون کیت بنا می‌کند و قصدش رشد و توسعه‌ی قهرمان قصه‌اش است.

 

گفتیم که فیلم گردبادها اثری شخصیت‌محور است که قصد دارد روایت خود را روی سفر قهرمانی و رستگاری شخصیت اول قصه‌اش بنا کند. کیت قهرمانی سرخورده است که دوستانش را بابت یک اشتباه تئوریک به کشتن داده است و حالا باید دوباره به میدان بازگردد تا گذشته را جبران کند. می‌بینید؟ همه چیز تکراری و براساس یکسری فرمول‌های همیشگی هالیوودی است. قهرمانی که باید ناجی کلی انسان درمانده شود. کیت همانند دکتر جوآن در فیلم گردباد حادثه‌ی محرکی را با خود حمل می‌کند و آن مردن عزیزانش توسط گردباد است. در فیلم ده بونت پدر دکتر جوآن به درون گردباد کشیده شده بود و در اینجا نیز دوستان و نامزد کیت توسط گردبادی غول‌پیکر می‌میرند. وارد شخصیت‌های فیلم می‌شویم و از خود کارکتر کیت شروع می‌کنیم، کسی که پیرنگ حول او شکل گرفته و فیلمساز با استفاده از کنش‌هایش دست به خلق رویدادهای گردبادها زده است.

فیلم گردبادها اثری شخصیت‌محور است که قصد دارد روایت خود را روی سفر قهرمانی و رستگاری شخصیت اول قصه‌اش بنا کند

کیت بعد از چند سال به یک پختگی نسبی رسیده است و حالا باید دوباره خود را در میدان نبرد علیه گردبادها قرار دهد. اما وارد شدن دوباره‌ی او به این کارزار خیلی راحت انجام می‌شود و کشمکش‌های درونی کیت چندان به دل نمی‌نشیند. قهرمانی که باعث مرگ دوستانش شده است قبل از اینکه کشمکش‌های بیرونی او را از پای درآورند باید به کشمکش‌های درونی جواب پس بدهد و خود را به‌نحوی آرام کند. سفر قهرمانی کیت، سفری آرام و بی‌دردسر است. هیچ فلش‌بکی از گذشته او را احاطه نمی‌کند و هیچ دست‌اندازی نیز در مسیرش وجود ندارد. گویی روایت ابتدایی فیلم، رویایی بیش نبوده و کیت هیچ گذشته‌ای نداشته است.

از طرفی نیز سفر رستگاری کیت چندان در دسترس نیست. این رویه آنچنان از طرف فیلمساز کمرنگ به‌تصویر کشیده شده است که مخاطب در درک و فهمیدن قهرمان قصه به مشکل برمی‌خورد. ما می‌دانیم که کیت دوست دارد گذشته را جبران کند اما این فهمیدن و دانستن تنها ناشی از تجربه‌ی دیدن فیلم‌های متعدد است، نه اینکه کارگردان کدهایی پرداخت‌شده به ما داده باشد! از همه مهم‌تر اینکه کیت قهرمانی سرگردان است، او تا یک‌سوم پایانی فیلم نمی‌داند که در پیرنگ چه هدفی دارد و قرار است گروه را به کجا هدایت کند. قهرمانی سرگشته، مضطرب، بی‌هدف در دل گردبادی که همه‌ی زندگی‌اش را نابود کرده است.

 

ما در این فیلم به لحاظ کارگردانی با قهرمانی ناپخته طرف هستیم. حتی فیلمساز با استفاده از نماهای بسته سعی نمی‌کند که به شخصیت اولش نزدیک شود و او را توسعه دهد. این بیگانگی نسبت به کیت آنقدر زیاد است که وقتی او با بشکه‌های مواد شیمیایی‌اش به‌سمت گردباد می‌رود تا دوستان‌اش را نجات دهد، مخاطب چندان وارد تعلیق و ترس نمی‌شود چراکه نمی‌داند چه اتفاقی در حال رخ دادن است. ریشه‌ی این اتفاق را می‌توان در عدم همدلی تماشاگر با شخصیت‌های قصه در نظر گرفت. کارگردان در کنترل احساس تماشاگر منفعلانه عمل می‌کند و بین شخصیت‌هایش با مخاطب پل نمی‌زند.

گردبادها اثری درباره‌ی رستگاری است، فیلمی با ایده‌ای نسبتا جذاب که به پرداخت درستی نمی‌رسد و مخاطب را قدری دلزده می‌کند

از بحث کشمکش‌های درونی که بگذریم، کشمکش‌های بیرونی نیز چندان سرجای خودشان پرداخت نشده‌اند. گردباد و تغییرات اقلیمی به‌عنوان یک ضدقهرمان قدرتمند باید تصویری مهیب از خود جلوی کیت نشان می‌دادند. منظور از آن تصویر مهیب در اینجا مرگ و ویرانی نیست بلکه آن خاصیت دراماتیکی است که باید این گردبادها در زندگی کیت ایجاد می‌کردند. گردباد به‌عنوان نیرویی که دوستان قهرمان قصه را کشته است باید تبدیل به یک نیروی شر قوی در زندگی کیت می‌شد. ضدقهرمانی دراماتیک که احساس تماشاگر را دستکاری می‌کرد. به‌جز کیت دیگر شخصیت‌های داستان نیز پرداخت خوبی ندارند. مثلا تیلر که به‌عنوان یک شخصیت همراه در پیرنگ حضور دارد برای تماشاگر مانوس نیست و نمی‌توان چندان با او ارتباط برقرار کرد.

ایده‌ی سیاسی فیلم و آن مارشالی که قصد سواستفاده از مردم را دارد نیز نمی‌تواند به‌عنوان یک ضدقهرمان در پیرنگ کار کند. اوضاع در فیلم زمانی بدتر می‌شود که کیت متوجه می‌شود جاوی برای او کار می‌کند. همه چیز در این فیلم حضور دارد از ایده‌های عاشقانه گرفته تا سیاسی و اقلیمی. گردبادها اثری درباره‌ی رستگاری است، فیلمی با ایده‌ای نسبتا جذاب که به پرداخت درستی نمی‌رسد و مخاطب را قدری دلزده می‌کند.

-