«انگل» ساختهی تحسین شدهی بونگ جون هو فیلمساز کرهای از آن دست فیلمهایی است که در سالهای اخیر از سینمای شرق آسیا سربرآورده است. فیلم داستانی با قابلیت برداشتها و تحلیلهای چندگانه دارد. از منظر اختلاف طبقاتی و طبقات فرودستی که در جوامع توسعه یافتهی شرق آسیا از سرعت تحولات جا ماندهاند و خود را زیانکار احساس میکنند، تا یک داستان صرفا هیجانانگیز و تریلر که گاه فانتزی هم میشود، و تا برداشتی که از انسانهایی میگوید که جای خودشان نیستند و به جایی هم که هستند، قانع نیستند. با ملغمهای از حسادت و فرصتطلبی چشم به دست و زندگی دیگران دارند و راه برون شد از این تنگنایی که دچارش هستند را هم گم کردهاند.
کی وو در «انگل»، جوانی است که در خانوادهای فقیر و در طبقهی فرودست جامعه زندگی میکند. خانوادهای که اولویتش داشتن و خوردن غذاست و حتی شغلی دارند مرتبط با غذا خوردن. همه چیز در کف هرم زیست اجتماعی! کی وو و خواهرش در خانهای با سقفی کوتاه که آرزوهای خانوادگیاش محدود به همین سقف کوتاه مانده و تنها تلاش پدر برای ارتقای جایگاه خانواده توصیه به بالا بردن موبایل برای رسیدن به وایفای رایگان است خود را محبوس میبینند و مترصد فرصتی هستند تا به دنیایی و خانهای بزرگتر و با سقف بلندتر راه پیدا کنند. این فرصت را دوست او پیش پای آنها میگذارد و با خانوادهای آشنایشان میکند که کی وو با ترفندی وارد خانواده و خانهشان میشود.
این ورود آغازی میشود برای سر باز کردن حس طمع و حسادت. آغازی برای فریبکاری بیشتر و باز شدن پای سایر اعضای خانوادهی کی وو به این خانهی اعیانی و لمس گام به گام تجربهی زیستن در خانهای مجلل و درک شرایط پولدار بودن. شرایطی کاملا متفاوت از آنچه تا آن روز درک کردهاند و دیدن تصویری دیگر از زندگی. شرایطی که فرو افتادن در آن برای آنان که در طبقه اجتماعیشان حتی بوی بدن و نوع لباسی متفاوت از پولدارها دارند، مسیری بیتوقف و بیبازگشت به نظر میرسد و هر چه بیشتر دستشان بوی پول میگیرد بیشتر میخواهند و نقطهی توقفی برای خود متصور نیستند.
غلیان حس تحقیر
در این شرایط است که حس تحقیر شدن و فرودستی غلیان میکند و تمام نداشتهها و جاماندنهای سالیانی که به پستویی در حاشیهی شهر رانده شده بودند با چشماندازِ مستان آخر شبی که مینوشند تا فراموش کنند، پیش چشمانشان میآید و دیگر هیچ نمیبینند و تا جایی پیش میروند که یکی مثل خودشان را هم زیر پا میگذارند تا بالاتر بروند و سقف کوتاه بالای سرشان را بالا ببرند. و اینجاست که دیگر همه را مقصر میبینند جز خودشان و هیچ تمایلی ندارند که درنگی برای نگاه به پشت سر کنند که آیا و شاید هم میشد در شرایطی دیگر زیست و زیر سقفی بلندتر؟ شاید میشد راهی یافت برای خروج از این بنبست.
بونگ جون هو، در «انگل» داستان را به سطحی بالاتر از جدال فقیر و غنی میبرد. اگر چه بستر اصلی و لایهی بیرونی ماجرا شاید همین به نظر برسد، اما در لایههای درونیتر و جدیتر، فیلم به جدالی در خود و با خود هم سرک میکشد. کمدی سیاه «انگل»، در فصل پایانی و آنجا که کی وو برای پدرِ مخفی شدهی خود نامه مینویسد، به همین جدال دوم میپردازد. جدال فقیر و غنی را با شتابی سطحی که به فانتزی تنه میزند به پایان میرساند تا به تماشاگر بگوید مسألهی فیلم او، فراتر از این سطح بوده و اگر کی وو، خواهرش و خانوادهاش همان درست کردن جعبههای پیتزا را صحیح انجام میدادند، اگر میدانستند لزوما هر پولدار شدنی یک شبه نبوده و آنچه کی وو در نامه به پدر مینویسد که میخواهد کار کند، درس بخواند و پولدار شود مسیری است که اگرچه کوتاه نیست، اما منتهی به سرمنزل مقصود میشود و باید از روز نخست انتخاب میشد؛ امروز هنوز خانواده کنار هم بودند. خانه بود، سقفش بلند بود و زندگی هم انگلوار نبود!
-