وینستون چرچیل تائید کرد حدود ۳۰ هزار ملوان ناوگان تجاری نروژ که توسط دولت انگلستان برای کمک به این کشور و متفقین در جنگ جهانی دوم به کار گرفته شدند، در پیروزی بر هیتلر نقش اساسی داشتند، اما داستان این مردان و زنان که هیچ‌وقت به‌طور رسمی در نیروهای مسلح نام‌نویسی نشدند، در حدود هشت دهه‌ای که از آن جنگ می‌گذرد، در حد پاورقی است و عموماً تحت‌الشعاع روایت‌های سنتی‌تر از قهرمانان نظامی قرار دارد.

 

12

 

گونار ویکنه، نویسنده و کارگردان فیلم سینمایی «ملوان جنگی» (War Sailor) – که حالا مبنای یک سریال سه اپیزودی به همین نام از نتفلیکس شده است – با روایتی بسیار ماهرانه از دوستی مردانه، شجاعت و صدمه روحی که کنش شدید و مشاهدات روان‌شناختی شخصی را با پرتره‌ای تأثیرگذار از پیامدهای ماندگار جنگ بر یک خانواده در هم می‌آمیزد، به این آدم‌ها ادای احترام می‌کند.

مضمون نماینده نروژ در بخش بهترین فیلم بلند بین‌المللی جوایز اسکار ۲۰۲۳، به‌اندازه منبع کلاسیک فیلم جنگی «در جبهه غرب خبری نیست»، رقیب آلمانی خود در اسکار – که درنهایت برنده جایزه این بخش شد – آشنا نیست، اما تجربه‌ای هم‌زمان درونی و احساسی است که با شخصیت‌هایِ به‌خوبی ترسیم‌شده‌ و نقش‌آفرینی‌های درخشان، متمایز می‌شود و تماشاگر را در کل مدت طولانی دو ساعت و نیمی خود (نسخه تلویزیونی ۲۵ دقیقه بیشتر است) مجذوب نگه می‌دارد.

یکی از نقاط قوت فیلمنامه‌ی کاملاً تحقیقاتی ویکنه این است که به دریانوردان غیر نظامی در خط آتش و زنان و کودکانی که در خانه‌های خود در برگن، شهر ساحلیِ تحت اشغال آلمان، منتظر آن‌ها هستند به‌طور یکسان توجه دارد. این نگاه به «ملوان جنگی» که با ۱۱.۱ میلیون دلار، پرهزینه‌ترین فیلم تاریخ سینمای نروژ است، یک وسعت ادبی می‌دهد، به‌ویژه در تحولات پرماجرای پس از جنگ که پیچیدگی‌های وفاداری و مسئولیت خانوادگی در یک مثلث عاشقانه غمناک، همراه با چالش‌ها و عوارض بقا قوت می‌گیرد.

داستان از ۱۹۳۹ تا ۱۹۷۲ را در برمی‌گیرد و از افراد واقعی الهام گرفته است. دو دوست قدیمی و صمیمی، آلفرد (کریستوفر یونر) و سیگبیورن (پل اسوره هاگن) – که از روی علاقه همدیگر را فِرِدی و والی صدا می‌کنند – در برگن کارگر بارانداز هستند. در شرایطی که با آغاز جنگ، در بندر کار زیادی برای این دو نیست، آن‌ها پیشنهاد سفر با یک کشتی باری به نیویورک را قبول می‌کنند و این در حالی است که آلفرد تمایلی ندارد ۱۸ ماه از همسر واقع‌بین خود، سسیلیا (اینه ماری ویلمان) و سه فرزندشان دور باشد. دخترش، مگی (هنریکه لوند-اولسن) به خاطر غرق شدن یک کشتی نروژی در نزدیکی هلند، خیلی نگران است پدرش در جنگ کشته شود، اما سسیلیا از آلفرد قول می‌گیرد سالم به خانه برگردد.

چند ماه بعد و در یک سکانس نفس‌گیر، آلفرد با سرپیچی از دستورات، خدمه‌ یک کشتی را که در اقیانوس اطلس غرق شده است، نجات می‌دهد و ثابت می‌کند مردی دلسوز و پایبند به اصول است، اما ناخدای کشتی او را مواخذه می‌کند و در عین حال اطلاع می‌دهد حالا فرماندهی تمام کشتی‌های تجاری منطقه با نیروهای متفقین است و آلمان‌ها نروژ را اشغال کرده‌اند. تنها انتخاب خدمه این است که بمانند و در جنگ خدمت کنند. در غیر این صورت خائن شناخته شوند و در لیست سیاه شرکت‌های کشتیرانی قرار می‌گیرند.

از اینجا به بعد زندگی آلفرد در مسیر دیگری می‌افتد. او چند سال پیش رو را با توقف‌ در بندرهای لیورپول، مالت و درنهایت، نیویورک در ۱۹۴۴ می‌گذراند. او در تمام این مدت برای خانواده‌اش نامه می‌نویسد، اما نمی‌تواند نامه‌های خود را به کشور اشغال‌شده‌اش بفرستد.

آلفرد با نگاهی پدرانه از آکسل (لئون توبیاس اشلتباک)، پسری که از غرق شدن نجات یافت و از پسر بزرگ خودش، ویلیام (آرمند هانستاد) خیلی بزرگ‌تر نیست، مراقبت می‌کند. تنها خدمه زن کشتی نیز هانا (الکساندرا یرپن) است که نشان می‌دهد به لحاظ شجاعت با هر مردی برابری می‌کند. درحالی‌که در یک توقف در نیویورک، به هانا و آکسل اجازه داده می‌شود در شهر بمانند، اما هر دو خدمه جوان تصمیم می‌گیرند همچنان کنار ملوانان همکار خود بمانند که نتیجه آن روبرو شدن با اتفاقات هولناک و آسیب‌زا در دریا و همراه با افزایش تلفات، یک انتظار طولانی و به‌ظاهر بیهوده برای نجات است، تلفاتی که بخصوص برای آلفرد فرساینده است.

ویکنه و فیلمبردار توانای او، استورلا برانث گروولین («یک پیک دیگر»، «بی‌گناهان») صحنه‌های اکشن را به‌جای مخازن آب استودیویی، در اقیانوس فیلمبرداری کردند که نوعی عین‌نمایی پرتپش و وحشت کلاستروفوبیک به فیلم داده است. تصاویر قوی پا‌به‌پای طراحی صدا متراکم شامل پژواک صدای خرد شدن و ناله‌مانند بدنه‌های فلزی پاره‌شده در اثر برخورد اژدرها، همراه با موسیقی متکی بر ویولن‌سل فولکر برتلمان که مملو از بخش‌های مجزای ناساز و ترسناک است، حرکت می‌کنند.

کارگردان تا حد زیادی از تکنیک‌های فیلم‌های مستند استفاده می‌کند، نمونه آن زمانی است که نام کشته‌شدگان یک کشتی غرق‌شده توسط زیردریایی‌ها، روی تصاویری از چهره‌های آن‌ها شنیده می‌شود. در جای دیگر، تاریخ به شکلی قراردادی‌‌تر، اما همچنان تأثیرگذار در درام بافته می‌شود، به‌طور برجسته بمباران تراژیک مدرسه ابتدایی هولن در برگن توسط نیروهای متفقین، درحالی‌که هدف واقعی آن‌ها یک پناهگاه زیردریایی آلمان‌ها در بندر بود (در آن حادثه ۱۹۳ غیر نظامی کشته شدند که ۶۱ نفر از آن‌ها کودکان مدرسه هولن بودند). صحنه‌هایی که سسیلیا دیوانه‌وار آوار را کنار می‌زند تا فرزندانش را پیدا کند، دل‌خراش است.

در تمام مدت، تمرکز فیلم به زیبایی بین سکانس‌ها در دریا و خانه تغییر می‌کند و زندگی در پشت جبهه‌های جنگ با ترس دائمی از بمباران تأکید می‌شود. وقتی آلفرد و سیگبیورن درحالی‌که چیزی نمانده جان خود را از دست دهند، با قایق به بیمارستانی در هالیفاکس منتقل می‌شوند، شاید به نظر می‌رسد به پایان مصائب خود رسیده‌اند، اما خبرهای تلخ از برگن، آلفرد را که همین حالا نیز تعادل روحی خود را از دست داده است، بیشتر تحت فشار قرار می‌دهد.

شخصیت خونسرد و آسان‌گیر سیگبیورن با بازی هاگن، به درام نوعی گرمای روحی می‌بخشد، اما این نوع‌دوستی و قدرت آلفرد با بازی یونر است که قلب فیلم را شکل می‌دهد، حتی با این که تجربه دل‌خراش او از جنگ این ویژگی‌ها را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

فیلم به همان اندازه که درباره سبعیت و رنج فیزیکی جنگ است، به بلاتکلیفی دردناک زنجیره‌های ارتباطی محدود و اطلاعات غیر دقیق اشاره می‌کند که آسیب‌های آن می‌تواند برای نسل‌ها باقی بماند. «ملوان جنگی» بیش از هر چیز یک ادای احترام تند و تلخ به ملوانان غیر نظامی متفقین است – نه‌فقط نروژی‌ها، بلکه کانادایی‌ها، آمریکایی‌ها و دیگران – که با افتخار خدمت ‌کردند، اما اغلب در سال‌های پس از جنگ، از داشتن حقوقی مشابه سربازان رسمی نیروهای مسلح، محروم بودند. نداشتن لباس‌های فرم و مدال،‌ به‌ناحق باعث شد فداکاری‌های آن‌ها دست کم گرفته شود. دیدن «ملوان جنگی» با اندوه عمیقی همراه است که با شما می‌ماند.

پیروزی در جنگ‌ها فقط در میدان نبرد نیست

گونار ویکنه، کارگردان «ملوان جنگی» درباره این که چطور تصمیم گرفت سراغ داستان فراموش‌شده ملوانان تجاری نروژ در جنگ جهانی دوم برود، می‌گوید: «من حول و حوش سال ۱۹۸۰ در ۱۳ سالگی با تعدادی از ملوانانی که در جنگ خدمت کرده بودند، آشنا شدم. پدرم نقاش بود و آن‌ها همکار او بودند. با الکل خوددرمانی می‌کردند و به لحاظ روحی واقعاً آسیب دیده بودند. ما یک سیلو آرد را رنگ می‌کردیم. یکی از آن‌ها پیراهنش را درآورد و از میله‌ها بالا رفت. او در ارتفاع ۶۰ متری روی لبه راه می‌رفت و کار می‌کرد. درواقع داشت با جانش بازی می‌کرد.»

او اضافه می‌کند: «نمی‌توانستم بفهمم چرا این کار را می‌کند، اما بعد پدرم به من گفت آن مرد تجربه دو بار برخورد اژدر به کشتی را دارد و چیزهای ترسناک زیادی دیده است. خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم و ازآنجایی‌که تعدادی از اعضای خانواده‌ خودم دریانورد بودند، شروع به جمع‌آوری این داستان‌ها کردم.»

۳۰ سال دیگر طول کشید تا ویکنه یک فیلمنامه بنویسد. او ابتدا در حوزه مهندسی زیردریایی مشغول کار شد و بعد پا به دنیای فیلمسازی گذاشت و تا پیش از «ملوان جنگی» بیشتر بر مضامین کمدی‌ و درام‌ باب روز متمرکز بود.

فیلمساز ساکن برگن می‌گوید آنچه او را ترغیب کرد درنهایت به سراغ داستان ملوانان نروژی برود، واکنش دخترش به دیدن تصاویری از قربانیان کودک جنگ داخلی سوریه از تلویزیون در سال ۲۰۱۵ بود.

او می‌گوید: «تصویر پسربچه‌ای در پشت آمبولانس بود، پوشیده در غبار، با چشمان درشت و چهره شوکه. دخترم شروع به گریه کرد و گفت: “خیلی خوشحالم ما در کشوری زندگی نمی‌کنیم که این چیزها را تجربه می‌کند.” من به پنجره اشاره کردم و گفتم: “خب، آن‌طرف، خانواده ما فرزندانش را از دست داد.”»

اشاره ویکنه به حمله هوایی نیروهای بریتانیایی بود که در دوران جنگ به‌اشتباه یک مدرسه ابتدایی و خانه‌های مردم در حومه شهر را هدف قرار داد که درنتیجه آن یکی از پسرعموهای مادرش که هشت ساله بود کشته شد.

کارگردان می‌گوید: «در آن زمان بحث‌های زیادی مطرح بود که نروژ به‌عنوان یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان چه تعداد پناه‌جوی جنگی می‌تواند بپذیرد. من ۳۰ سال به این فیلم فکر می‌کردم و اولین نسخه فیلمنامه را در یک ماه و نیم و با نوعی خشم نوشتم.»

کریستوفر یونر بازیگر نقش آلفرد که در ۲۰۰۲ در «سقوط آسمان»، اولین فیلم بلند ویکنه بازی کرد و در فیلم‌های بین‌المللی مانند «مأموریت غیرممکن: سقوط» و «از گور برخاسته» نیز حضور داشت، می‌گوید: «من فیلمنامه را خواندم. اغلب پیش نمی‌آید فیلمنامه‌ای به دست شما برسد که واقعاً شناور باشد. خیلی جذاب و خواندنی بود.»

او اضافه می‌کند: «تنها چیزی که من را کمی به تردید انداخت این بود که من و گونار با هم دوست هستیم و بچه‌های ما با هم بزرگ شده‌اند. حالا ناگهان قرار بود او رئیس من شود! وقتی دیدم نقش به لحاظ جسمی و روحی چقدر سخت است به این فکر کردم که نکند این کار روی دوستی تأثیر بگذارد. بعد درمورد فیلم با هم صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم روی آن کار کنیم. حالا ما بیشتر از همیشه به هم نزدیک هستیم.»

پل اسوره هاگن بازیگر نقش سیگبیورن، دوست صمیمی آلفرد که سابقه بازی در پروژه‌هایی شامل «کن-تیکی»، «آب خروشان»، «آموندسن» و «واسطه» را دارد، می‌گوید آنچه او را مجذوب «ملوان جنگی» کرد، تمرکز داستان بر غیر نظامیان بود.

او می‌گوید: «پیروزی در جنگ‌ها فقط در میدان نبرد نیست. گاهی اوقات مردم عادی نیز نقش زیادی در آن دارند.»

یونر، هاگن و اینه ماری ویلمان، بازیگر نقش سسیلیا دقیقاً همان بازیگرانی بودند که ویکنه برای فیلم خود در نظر داشت. این نکته که آن‌ها در نروژ بازیگرانی نام‌آشنا هستند، در مقایسه با مهارت‌های حرفه‌ای آن‌ها اهمیت کمتری برای کارگردان داشت.

ویکنه می‌گوید: «فاکتور ستاره بودن در انتخاب بازیگران نقش نداشت. برای من فقط قابلیت‌های آن‌ها در نقش‌آفرینی مهم بود. آن‌ها معروف هستند، چون خوب هستند. من به بازیگرانی در یک کلاس خاص نیاز داشتم که بتوانند چیزی معتبر خلق کنند. آن‌ها بازیگران تک‌برداشتی و به لحاظ فیزیکی بسیار قوی هستند، چیزی که ما برای بسیاری از سکانس‌های فیلم به آن نیاز داشتیم.»

«ملوان جنگی» اولین بار در دنیا اوت ۲۰۲۲ در جشنواره فیلم هاگه‌سوند در نروژ به نمایش درآمد و برنده جایزه فیلم منتخب تماشاگران شد و بعد در اولین نمایش بین‌المللی خود، در جشنواره فیلم تورنتو در بخش سینمای معاصر جهان روی پرده رفت. فیلم در خود نروژ بسیار پرفروش بود و بیش از پنج میلیون دلار فروخت.

ویکنه می‌گوید: «فیلم ما خیلی بیشتر از چیزی که انتظار داشتیم فروش داشت، اما چیزی که واقعاً عالی و برای همه ما تأثیرگذار بود، واکنش و روایت افراد مرتبط با این داستان بود.»

-