سریال علمی تخیلی «خانم دیویس» (Mrs. Davis)، ساخته تارا هرناندز («تئوری بیگ بنگ») و چهره پرکار تلویزیون، دیمون لیندلوف («نگهبانان»، «بازماندگان»، «گمشدگان»)، یک پیش‌فرض دیوانه‌وار و پرپیچ و تاب دارد، اما هر چه جلوتر می‌رود، حس عجیبی در تماشاگر ایجاد می‌کند.

این کمدی‌ درام، ماجرای سیمون (با بازی بتی گیلپین از سریال «گُلو»)، راهبه‌ای جوان در یک صومعه‌ صحرایی دورافتاده را دنبال می‌کند که خود را در برابر یک نوآوری‌ فنّاورانه‌ی بی‌حد و حصر و تهاجمی می‌بیند. حالا یک هوش مصنوعیِ دانای کل به نام خانم دیویس، کم و بیش دنیا را اداره می‌کند؛ بیشتر مردم یک هندز فری دارند که آن‌ها را در همه حال با الگوریتم مرتبط می‌کند و صدایی مهربان می‌گوید کجا بروند و چه کاری انجام دهند.

 

26

 

سیمون مدت‌ها در برابر تبدیل‌شدن به یک «کاربر» مقاومت کرده است، اما با شروع سریال، خانم دیویس سرانجام به سراغ او می‌رود و پیامی سرمست‌کننده می‌دهد: سرنوشت سیمون، آن‌طور که ابررایانه آن را تعیین می‌کند، پیدا کردن جام مقدس است. بله، جام مقدس. همان جامی که عیسی مسیح در «شام آخر» از آن نوشید، چیزی که ممکن است واقعاً وجود داشته باشد یا نداشته باشد.

«خانم دیویس» از اینجا به بعد شوریده‌تر می‌شود. هدف سیمون نابودی هوش مصنوعی است که به یک ستون اصلی در جامعه تبدیل شده، اما ابتدا باید مأموریت خود را انجام دهد و جام مقدس را پیدا کند. او برای رسیدن به این هدف راهی سفری طولانی می‌شود و در این مسیر سؤال‌های مهمی درباره هستی و بی‌همتایی می‌پرسد. خدا چیست؟ مجموعه‌ داده‌ها و پیکسل‌ها چیست؟ اگر چیزی شبیه چت‌جی‌پی‌تی یک دین جدید معرفی کند چه اتفاقی می‌افتد؟

کمدی ابزورد هشت اپیزودی «خانم دیویس» که پخش آن از ۲۰ آوریل در پیکاک شروع شد، شما را به یک سفر پرهیجان می‌برد، اما اگر کمربندتان را محکم ببندید، از آن لذت می‌برید.

شاید بتوان این سریال را یک «در برابر» نام‌گذاری کرد که دین و فناوری را در برابر هم قرار می‌دهد، اما لیندلوف می‌گوید در واقعیت، پیچیده‌تر از این است.

او توضیح می‌دهد: «همیشه بین دین و علم یک جریان متضاد وجود داشته و حالا به لحاظ اعتقادی و فنی خیلی هدایت‌شده‌تر شده است. واقعیت ظریف‌تر این است که هیچ‌یک از این دو مقوله به جایی نمی‌رسند. هزار سال بعد، دین هنوز وجود دارد و فنّاوری هم هنوز وجود خواهد داشت. ما نمی‌دانیم دین در آینده چطور به نظر می‌رسد، همان‌طور که لزوماً نمی‌دانیم فناوری قرار است چطور به نظر برسد، اما این‌طور نیست که یکی از آن‌ها دیگری را ببلعد؛ بنابراین ایده جالب‌تر این است که وقتی این دو با هم همراه می‌شوند یا در تقابل با هم قرار می‌گیرند، چطور به نظر می‌رسد؟»

با وجود تمام پرسش‌های وجودی که «خانم دیویس» می‌پرسد، قرار نیست این سریال خیلی جدی گرفته شود. لحن آن از کمدی اسلپ‌استیک به درام تغییر می‌کند و بعضی وقت‌ها آن‌قدر سریع جابه‌جا می‌شود که به چیزی شبیه شلاق به نظر می‌رسد؛ و بعد عناصر سورئالیستی را داریم، مانند رابطه سیمون با شخصیتی مرموز به نام جی (اندی مک‌کوئین) که در اپیزود دوم مشخص می‌شود درواقع عیسی مسیح است.

ازنظر لیندلوف، همه‌چیز درباره این بود که «چگونه با احساسات متناقض گروه نویسندگان، بازیگران، کارگردانان و هنرمندان سریال که می‌گفتند: “ما کارمان را خیلی خیلی جدی می‌گیریم، اما این یک سریال جدی نیست.” روبرو شویم. این مسئله ما را خیلی به وجد آورد.»

تغییر لحن سریال قطعاً برای بازیگران چالش‌برانگیز بود، اما جیک مک‌دورمن که نقش وایلی، دوست‌پسر سابق سیمون را بازی ‌می‌کند، توضیح می‌دهد: «این روال در متن سریال کاملاً تثبیت‌شده بود. وقتی اولین بار برای نقش وایلی تست دادم، فقط چند صحنه کار کردم و این حس را داشتم که رویکرد کلی آنجاست، اما بدون زمینه. مطمئن نبودم واقعاً می‌توانم این نقش را جدی بازی کنم یا نه یا ما داریم شوخی می‌کنیم. تا وقتی متن تمام اپیزودها را نخواندم، متوجه نشدم. بعد به خودم گفتم، “خدای من، این دیگر چیست؟” آن موقع بود که درک کردم آن رویکرد دقیقاً همان چیزی است که سازندگان سریال تلاش می‌کنند در پیش بگیرند – چیزی که بین کمدی تا حد تقریباً اسلپ‌استیک در نوسان است، اما واقع‌گرایی را از دست نمی‌دهد تا بتواند به شکلی واقعاً پرمخاطره به درام بازگردد.»

رابطه سیمون با جی یا درواقع عیسی مسیح یکی از جنبه‌های چالش‌برانگیز کار بود. وقتی گیلپین برای اولین بار به هویت واقعی جی پی برد، طبیعتاً به جنبه‌های متافیزیکی رابطه یک فرد با ایمان خود متمایل شد، اما این دقیقاً چیزی نبود که لیندلوف و هرناندز در ذهن داشتند.

گیلپین می‌گوید: «وقتی متن اپیزود اول را خواندم، فکر کردم، “خوب، ما اینجا ایده‌ کشش متقابل سیمون و این شخص مرموز را داریم.” فکر کردم فقط یک رابطه عادی است؛ و وقتی متوجه شدم او عیسی است، به خودم گفتم، “خوب، خیلی استعاری‌تر و متافیزیکی‌تر است و مثل این است که عاشق یک ستاره یا اقیانوس یا هوا شوی.” اما دیمون و تارا گفتند، “نه، نه، شخصیت تو فقط عاشق یک نفر شده است. ما فقط می‌خواهیم این یک رابطه باشد، مثل این که تو عاشق کسی شده‌ای که ازقضا عیسی است.”»

هرناندز توضیح می‌دهد درنهایت، عشق یک زبان جهانی است که بیشتر تماشاگران می‌توانند آن را درک کنند، هرچند ممکن است دین این موقعیت را نداشته باشد.

او می‌گوید: «راهبه بودن ممکن است ذهنیت غیر قابل دسترس بودن را ایجاد کند. سؤال این بود چطور می‌توانیم این نکته را بگیریم و آن را به چیزی تبدیل کنیم که مردم بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند؟ بنابراین این ایده که تعدادی از راهبه‌ها خود را عروس مسیح می‌دانند، آن‌قدر هیجان‌انگیز بود که به ما فرصت داد بگوییم، “آه، یک عروس و یک ازدواج که به نظر می‌رسد برای کل دنیا قابل درک است.” بنابراین، مطمئناً این ایده مخل، متفاوت و وحشتناک است، اما فکر می‌کنم گواه واقعی، تصویری است که اندی مک‌کوئین از جی نشان می‌دهد. شما واقعاً احساس می‌کنید جی کسی است که سیمون عاشقش شده و آن‌ها رابطه‌ای واقعی با تمام فراز و نشیب‌هایش دارند»

در کل سه اپیزود اول، تعهد و وابستگی سیمون به جی تزلزل‌ناپذیر است. حتی زمانی که سیمون به جستجوی نامطمئن خود برای پیدا کردن جام مقدس ادامه می‌دهد، به عهد خود با جی متعهد می‌ماند و او را منبع آرامش خود می‌بیند. این حس تا اپیزود چهار مشهود است، زمانی که جی در مأموریتی بسیار ویژه سیمون را به رم می‌فرستد تا یک کیک بزرگ را به پاپ تحویل دهد. این کار عجیب، زمانی به‌ظاهر غیرممکن می‌شود که سیمون برای گرفتن کیک پیش شیرینی‌پزی می‌رود که جی به او معرفی کرده است، اما زن شیرینی‌پز با بداخلاقی می‌گوید حاضر نیست برای پاپ کیک درست کند – مگر سیمون یک میلیون یورو به او بدهد. سیمون با کمک خانم دیویس، پول را جور می‌کند، اما متوجه می‌شود اولین راهبه‌ای نیست که جی دنبال نخود سیاه فرستاده است. ناراحتی سیمون به صحنه‌ای تکان‌دهنده ختم می‌شود که او با جی درمورد این واقعیت که با زنان دیگر رابطه دارد، مشاجره می‌کند (و با این کار خدا را عصبانی می‌کند).

مک‌کوئین می‌گوید: «این یک نقطه عطف در رابطه آن‌ها و نوع نگاه تماشاگر به آن است.»

واقعیت این است که عیسی به‌واسطه جایگاه خود با میلیون‌ها نفر دیگر رابطه دارد. این به‌نوعی یک قضیه کلی است و سیمون می‌گوید حاضر است آن را بپذیرد، اما آیا واقعاً حاضر است؟

گیلپین می‌گوید: «فکر می‌کنم وقتی اولین بار سیمون را می‌بینیم، او به خودش می‌گوید در پایان فیلمش است، در انتهای قوس خودش است و به روشن‌بینی کامل رسیده و همه مشکلاتش رفع شده است. قرار است بقیه عمرش را در صومعه بگذراند و حالا به‌عنوان یک راهبه، کاملاً شکل گرفته است. فکر می‌کنم تجربیات او در طول سریال باعث می‌شود متوجه شود زندگی اعتقادی‌اش هنوز کار دارد. او در رابطه‌اش با جی به‌نوعی یک قدم جلوتر می‌پرد یا تقریباً تقلب می‌کند. وقتی مدرک در دستانش است، به ایمان زیادی احتیاج ندارد. او می‌تواند به معنای واقعی با عیسی خودمانی شود و هر زمان که بخواهد او را ببیند. وقتی یک مدرک همیشگی دارید، ایمان زیادی لازم نیست. فکر می‌کنم همین یک چالش برای اوست.»

و بعد وایلی را داریم. عیسی تنها مردی نیست که می‌خواهد دل سیمون را به دست بیاورد. تماشاگران به‌سرعت با عشق سابق سیمون آشنا می‌شوند که تمام میراث خود را صرف تشکیل یک گروه مقاومت زیرزمینی با تمرکز بر سرنگونی خانم دیویس کرده است. مک‌دورمن به شوخی می‌گوید: «یا شاید برای این که دوباره سیمون را برگرداند.»

وقتی اولین بار وایلی را می‌بینیم، مشخص است رابطه او و سیمون با بهترین شرایط به پایان نرسید، اما سخت می‌توان دقیقاً روی اشتباهی که اتفاق افتاد، انگشت گذاشت (این چیزی است که مک‌دورمن آن را «مهندسی معکوس» می‌نامد). تا اپیزود سوم متوجه نمی‌شویم دلیل راهبه شدن سیمون در وهله اول وایلی است که حتی خودش نیز خبر ندارد.

مک‌دورمن می‌گوید: «فکر می‌کنم ضربه روحی به وایلی زمانی که متوجه می‌شود سیمون او را در آسیب‌پذیرترین نقطه خود رها کرد (وقتی در یک مسابقه گاوبازی از ترس از روی گاو پرید و باعث مضحکه خود ‌شد)، واقعاً انگیزه خیلی از تصمیم‌ها و کارهایی است که او در دو اپیزود اول انجام می‌دهد؛ و بعد آن‌ها در باران با هم حرف می‌زنند و سیمون توضیح می‌دهد واقعیت قضیه این نبود – برعکس او سعی کرد از وایلی محافظت کند.»

معلوم می‌شود سیمون زندگی خود را وقف عیسی کرد، چون از او خواسته بود وایلی از آن مسابقه گاوبازی جان سالم به درد ببرد. این یک لحظه آرامش برای وایلی است که بالاخره می‌فهمد چرا سیمون او را ترک کرد، اما مجموعه‌ای از پرسش‌های دیگر به همراه دارد.

مک‌دورمن اضافه می‌کند: «فکر می‌کنم وایلی هنوز تصمیم نگرفته است که “یعنی من واقعاً با عیسی مسیح رقابت می‌کنم؟ خود عیسی مسیح؟! او رقیب جدید من است؟ اوه، دوست‌دختر سابق من عقلش را از دست داده.” بعد چرخه حوادث بار دیگر وایلی و سیمون را در کنار هم قرار می‌دهد.»

نیازی به گفتن نیست که وایلی نمی‌خواهد با خود مسیح رقابت کند. مک‌دورمن درمورد چهار اپیزود بعدی سریال می‌گوید: «ما وایلی در حالی پیدا می‌کنیم که دوباره به آخر خط رسیده است. شاید تصور کنید آن مسابقه گاوبازی آخر خط او بود، اما حالا او بار دیگر به آخر خط می‌رسد و به‌نوعی باید دوباره خودش را ثابت کند.»

«خانم دیویس» در کنار بررسی رابطه ما با دین و فناوری، پرسش‌های مهمی نیز درمورد مرگ و زندگی پس از مرگ مطرح می‌کند و این یک قلمرو آشنا برای لیندلوف است. او «گمشدگان» را (با همکاری جی.جی. آبرامز و جفری لیبر) ساخت، ماجرای گروهی از بازماندگان یک حادثه سقوط هواپیما که خود را در جزیره‌ای برزخ‌مانند می‌یابند؛ و همچنین «بازماندگان» (با تام پروتا)، یک درام گیرا درباره عواقب یک رویداد جهانی که در آن ۱۴۰ میلیون نفر بی آن که هیچ نشانی از خود بر جای بگذارند، ناپدید می‌شوند.

لیندلوف موضوع مشترک در آثارش را تصدیق می‌کند و همچنین اشاره می‌کند این واقعاً یک موضوع جهانی است.

او می‌گوید: «من همیشه شیفته کتاب‌ها، فیلم‌ها و سریال تلویزیونی بوده‌ام که وجود معنوی درونی ما را منعکس می‌کنند. خیلی از آن‌ها متأثر از این سؤال هستند که “یعنی فقط همین؟ من در این سیاره ۷۵ سال وقت دارم؟ اگر خوش‌شانس باشم شاید بیشتر، اگر بدشانس باشم شاید کمتر؟ و اگر بدشانس باشم، کارما کاری است که در زندگی گذشته‌ام انجام دادم؟” یا “آیا کسانی را که باید با آن‌ها خداحافظی کنیم، دوباره می‌بینیم؟” من تنها کسی نیستم که چنین تجربه‌ای دارم. از خودم می‌پرسم، “همه این‌ها چه معنایی دارد؟ چرا نگرش ما درباره زندگی پس از مرگ، از طلوع تمدن تا حالا تغییر نکرده است؟ هزار سال دیگر کجا هستیم؟ کمتر از حالا ایمان داریم؟ یا یک دین کاملاً جدید خواهیم داشت که مبتنی بر فناوری است که حتی نمی‌توانیم تصورش را کنیم؟”»

لیندلوف بحث را تمام می‌کند و با کنایه می‌گوید: «بعدازاین همه سؤال‌های وجودی، حالا وقت یک خوردنی دیگر است!»

-