فیلم «آوای آزادی» داستانی بر اساس حوادث واقعی درباره مامور سابق دولت ایالات متحده تیم بالارد است که خدمت در سازمان امنیت ملی آمریکا را ترک کرد تا زندگی خود را وقف نجات کودکان از بردگی جنسی کند. برای آشنایی بیشتر با این اثر سینمایی، در ادامه با نقد فیلم Sound of Freedom همراه باشید.

 

46

 
 

پیش از بررسی نکات فنی فیلم، باید بدانید آوای آزادی اول یک پیام است و بعد یک داستان سینمایی؛ این یعنی ایده درون فیلم دلیلی برای جلب توجه و بازکردن چشم‌ها به وحشت قاچاق جنسی کودکان است. و فیلم این کار را با نشان دادن صحنه‌های دلخراش از کودکان (اگرچه جزئیات با حیایی از سوی کارگردان در پشت صحنه باقی مانده است) در معرض خطر که توسط بزرگسالان نفرت انگیز مورد آزار قرار می‌گیرند بزرگ‌نمایی می‌کند تا ما را مجبور کند که چهره همه را به خاطر بسپاریم و درد این حوادث تلخ را زیر زبان مزه مزه کنیم.

چنین کانون توجه‌ای در داستان مخصوصاً به منظور ایجاد جلوه‌ای بیشتر برای برانگیختن احساسات قوی است که دست روی چنین موضوعی گذاشته است. بنابراین، نکته کلیدی و مهم در مورد فیلم این است که موضوع قاچاق کودکان و پدوفیلیا را در کانون توجه دوستداران سینما و کل مردم جهان قرار داده؛ پروژه‌هایی با چنین مضمونی (خیلی) کم هستند و به همین دلیل است که «آوای آزادی» با وجود ایراداتش، فیلم مهمی است که طبق گزارش‌های باکس‌‌آفیس تابستانی سینمای آمریکا، توجه زیادی را در بین مخاطبان داخلی این کشور برانگیخته است.

 

اما به طور کلی با عطف به بخش هنری فیلم، ما با یک تریلر آزاردهنده مواجه می‌شویم، که در آن داستان یک مامور دولتی روایت می‌شود که تقریباً به تنهایی تلاش می‌کند تا عدالت را بازگرداند و کودکان ربوده شده را به والدینشان برگرداند. و در حالی که تیم بالارد با بازی جیم کاویزل یک قهرمان تا حدودی فرمول‌گرا و بیش از حد قهرمان است، اما بازهم او نگاهی عمیقاً متفکرانه و اغلب دردناک به زندگی مردی دارد که برای سرنگونی سریع‌ترین سندیکای جنایی جهان تلاش می‌کند.

 

من به عنوان یک مخاطب مشتاق سینما، اولین بار با کار کارگردان مکزیکی این فیلم یعنی الخاندرو مونته‌ورده با تماشای فیلم «پسر کوچولو/Little Boy» او که در آن رابطه پدر و پسری را به شکلی صمیمی به تصویر می‌کشید، آشنا شدم. با نگاهی ساده به آن اثر و جدیدترین فیلم او که به دلایل نامشخصی چیزی حدود پنج سال پشت‌ درِ نمایش ایستاده است، متوجه خواهیم شد که مونته‌ورده به عنوان فیلمسماز احساسی عمیق را نسبت به انسان، یعنی نمایش تصویر طبیعی شخصیت‌ها در آسیب‌پذیرترین حالت‌ها دارد.

چنین رویکردی به بیننده اجازه می‌دهد تا به راحتی با داستان های (تراژیک) این فیلمساز مکزیکی ارتباط برقرار کند. از این رو به نظر می‌رسد که این شخص فیلمسازی است که واقعاً درد یک فرد ستم‌کشیده را احساس می‌کند، بنابراین عجیب نیست که او بعد از تماشای یک مستند، یک شب تصمیم به ساخت فیلمی در مورد قاچاق انسان گرفت که نتیجه آن فیلم آوای آزادی شده است.

به گفته خود الخاندرو مونته‌ورده او پس از درگیری ذهنی‌ خود پیرامون موضوع قاچاق کودکان، به سرعت شروع به کار بر روی یک فیلمنامه کرد و داستان را به عنوان یک فیلم تخیلی ناب تصور کرد. و درست زمانی که او در پایان نوشتن محتوای فیلمنامه خود بود، با مردی آشنا شد که همه چیز را تغییر داد. نام او تیم بیلارد، یک مامور سابق «امنیت ملی آمریکا» است، یعنی مردی که در دستگیری پدوفیل‌ها و نجات کودکان از چنگ آرواره‌های برده داری مدرن تخصص داشت. بنابراین مونته‌ورده متوجه شد که می‌تواند بر اساس یک شخصیت واقعی فیلم بسیار تأثیرگذارتری بسازد، و اگر از من بپرسید او دقیقاً همین کار را کرده است.

 

کارگردان مکزیکی فیلم خود را به سبک هدایت آثار مستند شروع کرده که حس بسیار مورد نیاز واقعیت را ایجاد می‌کند، یعنی همان وحشتی که هر روز بدون اینکه متوجه شویم در معرض آن قرار می‌گیریم. این واقعیت که سالانه تقریباً دو میلیون کودک در سراسر جهان ربوده می‌شوند، تن و بدن هر فرد عادی را به لرزه در می‌آورد، بنابراین این تصاویر و داستانی که کارگردان ما را در معرض آنها قرار می‌دهد، بدون شک سفری احساسی به دل تاریکی انسان است.

فیلم Sound of Freedom اثری است که تماشای آن بسیار ناراحت کننده است که با توجه به موضوع تاریکی که به آن می‌پردازد اصلاً تعجب آور نیست. با این حال، کارگردان با نشان ندادن جنایاتی که از وجود آنها به صورت صریح و مستقیم خبر داریم، به ایجاد نوعی حیا و احساسی دردناک دست می‌یابد. به نظر من این تصمیم درستی بود که فیلمساز از نمایش جرم بر روی کودکان دور می‌شود. زیرا از احساسات مخرب برآمده از چنین صحنه‌های دردناکی نمی‌توان به سادگی گذشت.

در عوض، مونته‌ورده، همان‌طور که قبلاً اشاره کردم، تصمیم گرفت مستقیماً تاریک‌ترین سمت آن جهان را نشان ندهد، بلکه بر عواقب یا علل همه این اعمال نادرست، هم برای فرد و هم برای جامعه به طور کلی تمرکز کند. کارگردان به تماشاگر احترام می‌گذارد، زیرا می‌داند که ما به خوبی از واقعیت هر آنچه در فیلم نشان داده می‌شود آگاه هستیم. پس برای احساس کردنش لازم نیست آن را ببینیم و دقیقاً از چشم افراد است که درد موجود را احساس می‌کنیم، یعنی کودکانی که چهره آسیب پذیرشان سیل احساسات درون آن‌ها را ترسیم می‌کند.

 

آگاهی از یک موضوع مهم از طریق روایت داستانی دردناک، به معنای واقعی کلمه مخاطب را مجبور می‌کند که با چشمان باز فیلم را تماشا کند. با این حال، صرف نظر از وحشتی که شاهد آن هستیم، کارگردان در عین حال هوشمندانه از اهمیت «چیزهای کوچکی که به معنای زندگی هستند» استفاده می‌کند. یعنی صرف نظر از اینکه در قسمت‌های خاصی از فیلم دیالوگ‌ها کلیشه‌ای به نظر می‌رسند، به نوعی می‌توان همه اینها را دقیقاً از طریق همین لحظات به اصطلاح کوچک اما دل‌نشین، بخشید.

همچنین، قابل توجه است که حتی در تاریک ترین صحنه‌های فیلم، زمانی که تمام ایمان خود را نسبت به خوبی‌های انسانی از دست می‌دهید، به طرز ظریفی نور همچنان وجود دارد. ممکن است در پیش زمینه نباشد، اغلب در چشم گم می‌شود، اما با این وجود بیننده دقیقاً از طریق خوش بینی به چیزهای کوچک در زندگی آن را پیدا می‌کند.

اما از نظر بصری فیلم بسیار خوب به نظر می‌رسد که با توجه به بودجه بسیار اندک واقعاً شایسته ستایش است. اکثر قاب‌های درون فیلم دقیقاً به دلیل مکان‌هایی که آوای آزادی در آن فیلم‌برداری شده است، تأثیرگذار هستند. این تصاویر زیبا با موسیقی واقعاً مناسب ساخته شده توسط خاویر ناوارته که مانند پرتره‌ای از واقعیت و همراهی کامل برای تصاویر متحرکی است که در طول مدت فیلم شاهد آن هستیم، بیشتر و بهتر احساس می‌شود.

 

همچنین باید بدانید از نظر ژانر، این فیلم بیشتر به یک درام هیجان انگیز نزدیک است. پس دنبال کردن داستان به خودی خود بسیار آسان است، و هیچ پیچ و تاب یا شگفتی خاصی برای بیننده وجود ندارد. همچنین فیلم دارای عناصر اکشن ناچیزی است که شاید یکی از ایرادات آن باشد، زیرا دقیقاً در همان قسمت‌هاست که کاستی‌های فیلمنامه بیشتر نمایان می‌شود، اما این موضوع من را به‌خاطر هسته موضوعی مهم درون داستان آزار نداد. ولی ناپختگی خلاقانه در ترکیب جنایی-درام در قسمت اول و رویکرد اکشن در قسمت دوم فیلم «آوای آزادی» به ویژه در حوزه اکشن، برای مخاطب عام کند و غیرقابل قبول است.

اما نوشتن درباره این فیلم و عدم اشاره به جنجال‌های مرتبط با آن در فضای رسانه‌ای آمریکا، ماموریتی غیرممکن به نظر می‌رسد. و با این حال، سعی می‌کنم آن را به حداقل برسانم، زیرا واقعاً فکر نمی‌کنم فیلم به هیچ وجه باید بحث برانگیز باشد، به جز اینکه موضوعی را به تصویر می‌کشد که بسیاری، به ویژه برخی از افراد تأثیرگذار در دل سیاست‌های کلان ایالات متحده، بسیار از آن می‌ترسند.

در فصای رسانه‌ای آمریکا بیان می‌شود این فیلم در ستایش مذهبی‌های افراطی است که ایمان را الگو خود قرار داده‌اند! خب مگر داشتن ایمان در جهانی پر از زشتی جرم است؟! بنابراین، از این حیث، شعار فیلم یعنی «فرزندان خدا فروشی نیستند» منطقی است، اما فقط در چارچوب خود طرح. نه کمتر نه بیشتر. چشمان پر از غم و اندوه آمیخته با وحشت قطعا حلقه اتصال اکثر بینندگانی خواهد بود که فرصت تماشای این فیلم را دارند.

 

باید توجه داشت کارگردان مکزیکی، صرف نظر از موضوع، نمی‌خواهد بیننده را بیش از حد به خود داستان بکشاند، اما می‌داند که حتی خراشیدن احساس مخاطب باعث ایجاد حسی از نور و تاریکی به طور همزمان می‌شود، که به اعتقاد من هدف اصلی فیلمساز در آوای آزادی همین موضوع بود. چیزی که در چنین اثری مهم است قطعا پیام فیلم است که مونته‌ورده مکزیکی در پایان از آن فرار نمی‌کند و وقتی اطلاعات وحشتناک دنیای قاچاق انسان را می‌آموزیم، درک خواهیم کرد که این فیلم نقطه‌ای در یک اقیانوس از حوادث تلخ است.

منظور من این است که همین واقعیت که امروزه افراد بیشتری نسبت به زمانی که برده‌داری قانونی بود در بردگی هستند، خود بزرگترین وحشت ممکن به نظر می رسد. ناگفته نماند که با قضاوت بر اساس داده‌های یونیسف، قاچاق انسان به زودی به سودآورترین تجارت جنایی موجود در جهان تبدیل خواهد شد. و به همین دلیل است که اجازه ندهید داستان‌های سیاسی احمقانه‌ای که هیچ ربطی به فیلم ندارند، آنچه این فیلم را بسیار مهم و ضروری می‌کند، از بین ببرد.

چون فارغ از تفاوت‌های فرهنگی، به نوعی فکر می‌کنم این فیلم نباید تفرقه افکن باشد، بلکه باید واقعاً مورد بحث قرار گیرد. و به همین دلیل است که بسیار مهم است که آن را نادیده نگیریم، زیرا با نادیده گرفتن فیلم در واقع بزرگترین خدمت را به کسانی انجام می‌دهیم که در آرامش به دنبال این تجارت سیاه هستند.

 

بنابراین در پایان باید گفت: Sound of Freedom در سینمای امروز جهان اثری مهم است که ما را به قلب تاریکی انسان می‌برد. فیلمی که سوژه مهمی را در دل روایتش دارد و تا مدت‌ها بعد از دیدنش به آن فکر خواهید کرد. و این بزرگترین ارزش ممکن آن است. فراموش نکنید چه بخواهید چه نخواهید، خط مقدم جنگ فرهنگی درست از وسط خانه شما می‌گذرد. پس آگاهی از اینکه چنین فیلمی وجود دارد که چنین موضوعات مهمی را باز می‌کند، خود یک نکته مثبت است. اگر این نقد هر یک از شما را به تماشای فیلم و بحث در مورد آن علاقه مند کرد، اجازه دهید این سهم حقیرانه من برای کسانی باشد که متاسفانه هنوز آن آوای آزادی را نمی‌شنوند.

-