Flora and Son فیلمی موزیکال، محصول آمریکا و در ژانر درام، کمدی است که کارگردانی و نویسندگی آن را جان کارنی (John Carney) بر عهده داشته. فیلم Flora and Son شامل موسیقی‌های اورجینالی است که ساخته خود جان کارنی و گری کلارک می‌باشد. فیلم Flora and Son در سینما اکران نشده و به صورت مستقیم از سرویس استریم اپل تی‌وی پخش شده است.

 
47
 
 

ایو هیوسن (Eve Hewson) به عنوان فلورا، جوزف گوردن لویت (Joseph Gordon-Levitt) در نقش جف، جک رینور (Jack Reynor) به عنوان ایان و اورن کینلن (Orén Kinlan) نیز در نقش مکس هنرنمایی می‌کنند. همان‌طور که پیدا است عمده بازیگران ایرلندی هستند و بنا به آن فضای موجود در فیلم نیز، بافت و لهجه ایرلندی را منعکس می‌کند.

پلات فیلم

Flora and Son روایتی از یک مادر مجرد جوان است که در ۱۷ سالگی فرزند خود را به دنیا می‌آورد و از پدر فرزندش، ایان جدا می‌شود. اکنون فلورا تنها با مکس نوجوان زندگی می‌کند. او برای گذران زندگی به طور پاره وقت از کودک خانواده‌ای پولدار پرستاری می‌کند. فلورا که در راه برگشت از محل کار به خانه، به گیتار خراب و شکسته‌ای برخورد می‌کند. بعد از درست کردنش آن را به مکس هدیه می‌دهد.

 

اما با رد کردن هدیه توسط مکس، فلورا تصمیم می‌گیرد تا سعی کند خودش گیتار را بنوازد. بنابر این در کلاس مجازی نوازنده‌ای به نام جف ثبت نام می‌کند. فلورا این زن رک به جف علاقه‌مند می‌شود و حتی این حس را با جف در میان می‌گذارد. او قصد دارد به لس‌آنجلس برود تا جف را از نزدیک ملاقات کند.

در این میان فلورا به علاقه و استعداد پسرش در زمینه موسیقی امبینت (Ambient) و ساخت بیت پی می‌برد. علاوه بر این دستگیر شدن مکس برای دزدیدن یک دستگاه موسیقی فلورا را از رفتن به لس‌‌آنجلس منع می‌کند و در نهایت با استفاده از نوازندگی و خوانندگی خود و پسرش یک بند موسیقی به نام Flora and Son تاسیس می‌کند.

لعنت به تو مامان!

Flora and Son رگه‌های کمدی واضحی دارد که می‌تواند شما را بخنداند. از طرز صحبت نامتعارف این مادر و پسر گرفته تا بازگویی اشتباهات و پشیمانی‌ها و نوع ارتباط برقرار کردن انسان‌ها در این فیلم همگی دست به دست هم می‌دهند تا لبخندی بر لبان مخاطبین نقش ببندد. فلورا مثل یک نوجوان تازه به بلوغ رسیده به پسرش فحاشی می‌کند و پسرش نیز او را با کلمات رکیک مخاطب قرار می‌دهد.

شیوه بحث مکس و فلورا درست مثل دو بچه‌ای است که میان خیابان بر سر دعوایی کودکانه با یکدیگر گلآویز می‌شوند و تمام این دیالوگ‌ها که در ابتدا کمی شوک برانگیز و بی‌ادبانه به نظر می‌رسد در انتها ته مایه‌ای کمدی به خود می‌گیرند. آن هم نه تنها در گفت‌ و گو، بلکه این نوع طنز حتی در اکت‌ها نیز بروز پیدا می‌کند. کمدی موجود در درون مایه فیلم که به ارتباط مادر و پسری اشاره دارد، خیلی صریح و رک حس این دو نفر به یکدیگر را به تماشا می‌گذارد.بنابر این بسیار نامتعارف است اما نمی‌شود از صادقانه بودن آن به راحتی گذشت.

شاید به نظر برسد که Flora and Son از این طریق طنزی غیر عامیانه و هدفمند را به مخاطبان خود منتقل می‌کند، اما با این حال تا جایی که بحث فقط بر سر این دو، و حس‌هایشان نسبت به یکدیگر باشد. وقتی فلورا و مکس با دیگران ارتباط برقرار می‌کنند و همان طنز مشابه را نیز به تماشا می‌گذارند، شرایط برای مخاطبین کمی لوس و تکراری به نظر می‌رسد. اگر کمدی که در رابطه بین فلورا و مکس وجود دارد پررنگ تر می‌شد، سکانس‌های تماشایی تری نسبت به کمدی عاشقانه موجود در فیلم رقم می‌خورد.

موزیسین دو روزه!

نکته‌ای که در این فیلم باور پذیر نیست، رسیدن به آرزوها و خواسته‌ها، آن هم به این سرعت است. از یادگیری گیتار فلورا آغاز می‌کنم. ما به عنوان مخاطب می‌پذیریم که فلورا پتانسیل بالایی برای نواختن گیتار دارد. همچنین شور و شوق او برای کاری که به زندگی مجردی‌اش امید می‌دهد هم برایمان باور‌پذیر است.

با این وجود می‌شود گفت که مدت زیادی از تمرین گیتار فلورا نگذشته بود که او توانست به یک نوازنده نیمه حرفه‌ای تبدیل شود. فلورا نه تنها توانست بنوازد، آن هم به درستی! بلکه توانست در اجرایی زنده هم حضور داشته باشد. علاوه بر این احتمال نوازنده شدن او یک احتمال پایین است چرا که بیشتر وقت کلاس‌ گیتار خود را با جف به صحبت راجع به زندگی خود و جف اختصاص می‌دهد. کسی که به تازگی توانسته نت «سی» را اجرا کند چطور می‌تواند یک موسیقی کامل بنوازد؟

در طول فیلم ابدا اشاره نشده که او یک نابغه است. بنابر این، کمی عجیب است که موفقیت او به این زودی رقم خورده باشد. انگار چالش‌های فلورا بدون دلیل کم و کمتر شد. آن هم بدون توضیح خاصی! او به یکباره به ایده‌ال ترین حالت خود می‌رسد؛ به طوری که با یک بشکن توانست به یک گیتاریست، خواننده و حتی ترانه سرا تبدیل شود.

علاوه بر این همه چیز حتی غیر منطقی تر هم پیش می‌رود. همان‌طور که در طول فیلم پیدا است، فلورا به عنوان یک زن مجرد جوان که شغلی پاره وقت دارد و گهگداری هم از کیف خانواده‌ای که پرستار کودکشان است پول می‌دزدد، وضع مالی خوبی ندارد و از پس بسیاری از مخارج زندگی خودش و پسرش برنمی‌آید. او یک خانه کوچک در یک ساختمان متل گونه دارد که به نظر می‌رسد از محله‌ای پایین باشد.

به همین دلیل مکس برای ساختن موزیک مجبور می‌شود که از مغازه آلات موسیقی ابزار مورد نیازش را بدزدد. اما به یکباره آن‌ها در اجرای زنده خود، با تجهیزات کامل به صحنه می‌آیند. درضمن هیچ خبری از بی پولی سابق نیست. با این که وضع کاری فلورا تغییر چندانی نکرده است. این مسئله کمی سوال برانگیز است که‌ چطور می‌شود از هیچی به همه چی رسید آن هم بدون ذره‌ای تغییر در روند زندگی! رسیدن به خوشبختی و اتفاقات خوب در flora and son غیر عقلانی و تخیلی رقم می‌خورد.

یک دوستی نامتعارف

در واقع کارگردان با ساخت Flora and Son قصد دارد حتی نامناسب ترین انسان‌ها را از طریق هنر و موسیقی به راه درست بکشاند. تا در نهایت بتواند از این آدم‌های عبوس، بی‌سلیقه و بد دهان یک موجود هنر دوست، خلاق و با پتانسیل بالا بسازد. برای مادری مثل فلورا که لبه‌های تیز شخصیتش برای دیگران می‌تواند آسیب زننده باشد هیچ راه نجاتی جز هنر و موسیقی نیست. چه بسا که این کاراکتر با زخم‌ها و کمبود‌ها هنر قوی تری هم می‌تواند خلق کند.

به گمانم آن گیتار شکسته هم تعریفی از خود فلورا می‌باشد. فلورا درست مثل گیتاری که پیدا می‌کند، به حال خود رها شده بود. فلورا دقیقا نمونه بارز یک مادر تنها با روحی شکسته و در تلاش جذب حمایت دیگران است تا بهترین‌های خود را بروز دهد، درست مثل گیتاری با صدای تلخ و ناکوک، که امیدوار است دستی نوازشگر آوایی زیبا را از آن بیرون بکشد.

فلورا یک مادر خشن و خلاف عرف است که از کودک غریبه‌ای پرستاری می‌کند. این تناقض کلی حرف را در خود جای داده. شاید بدان معنا است که فلورا با تمام این عصبانیت و شیوه نادرست تربیتی‌اش، مقدار زیادی هم عشق را در قلبش پرورش داده اما راه درست ابرازش را نمی‌داند. به هر جهت این فیلم ارزش یکبار دیدن را دارد آن هم تنها به خاطر احساس صادقانه‌ای که از سوی این مادر و پسر نسبت به یکدیگر بیان می‌شود.

-